یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

نوازش

فاصله


فقط لبهایمان را جدا کرده


نسیم ملایمی که گونه ات را نوازش می کند


نفس تبدار من است


که در باد پنهان شده ...


نظرات 4 + ارسال نظر
احمد-ا چهارشنبه 7 آبان 1393 ساعت 22:17

آغوش تو رو گرم کن ...
و با تنهایی هم آغوش شو که
مطمئین ترین آغوش مهربانیست

یکی باید باشه ...

حمید سه‌شنبه 6 آبان 1393 ساعت 19:52

محمد مگه خونسار اومدی؟

نه ولی خیلی دلم می خواد بیام

خیلی

حمید جمعه 2 آبان 1393 ساعت 19:03

ممد چی شد یاد من کردی؟

خیلی این شعرت قشنگ بود ..همینو پستش کردم با اینه خیلی از همه چی خسته م

بیا سوته دلان با هم بنالیم ...

سلام استاد
منت گذاشتید

ممنون

زهرا سه‌شنبه 29 مهر 1393 ساعت 21:14 http://torsh-shirin.blogsky.com/

آسون وداع کردم باهات با این که می‌مردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی می‌افتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم‌و تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون

سلام

ممنون که سر زدید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.