یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

دست گیرید مرا

دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا

که نماندست کنون طاقت بیداد مرا


راز من جمله فرو خواند بر دشمن و دوست

اشک ازین واسطه از چشم بیفتاد مرا


هرگز از روز جوانی نشدم یکدم شاد

مادر دهر ندانم به چه میزاد مرا


دامنم دجلهٔ بغداد شد از حسرت آن

که نسیمی رسد از جانب بغداد مرا


آنکه یک لحظه فراموش نگشت از یادم

ظاهر آنست که هرگز نکند یاد مرا


من نه آنم که ز کویش به جفا برگردم

گر براند زدر آن حور پریزاد مرا


این خیالست که وصل تو به ما پردازد

هم خیالت کند از چنگ غم آزاد مرا


گر بگوشت نرسد صبحدمی فریادم

که رسد در شب هجران تو فریاد مرا


بر سر کوی تو چون خواجو اگر خاک شوم

به نسیم تو مگر زنده کند باد مرا



خواجوی کرمانی

نظرات 3 + ارسال نظر
احمد-ا سه‌شنبه 22 تیر 1395 ساعت 08:40

ی کم هم
از کنار
م
رد شو ...
بو و عطر خاص تو رو می طلبیم

ارادتِ من به تو ارادتی مصرفی نیست. و به وسعتِ تمامی آسمان است.

زهرا شنبه 19 تیر 1395 ساعت 16:56 http://torsh-shirin-talkh.blogsky.com/

سلام خوشحال میشم به منم سر بزنین

حتما
سلام

احمد-ا دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 14:14

بسیار عالی
حسن انتخاب شما گل:

سپاس
استاد گرامی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.