بابا لنگ دراز عزیزم؛ تمام ِ دلخوشی ِ دنیای من این است که تو ندانی و من دوستت بدارم. وقتی می فهمی و میرانی ام؛ چیزی درون ِ دلم فرو میریزد... چیزی شبیه غرور. بابا لنگ دراز عزیزم؛ لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم. من همین که هستی را دوست دارم ... حتی سایه ات که هیچوقت به آن نمیرسم ...!
زیباست و معنایی
سپاس
تو خودت را دوست بدار...
تا دوستی پایدار بماند...
ما
به دوستی تو سرفرازیم
بیا
بیا
بیا
گفتنی ها کم نبود !
من و ما کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ چنین مبهم و آشفته و درهم گفتیم ...