یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

انتظار

پنج سال ده سال بیست سال هم‌ ممکنه منتظر برگشتن یکی بمونی ولی وقتی برمیگرده قبولش نکنی. 

چون عاشق اون شخصی بودی که قرار نبوده بره...

هیهات

هیهات اگر یار بخواهی  و نباشم

                     ای وای به من گر تو مرا یار ندانی


باید به تو زنجیر کنم بند دلم را

                     جانی و جهانی و چنینی و چنانی ...


او

پس چون نگاه از وی باز گرفتم


همه چیزی به هیات او در آمده بود!


آن گاه دانستم


که مرا از او گریز نیست...


بگذار دوستت بدارم ...

بابا لنگ دراز عزیزم؛
تمام ِ دلخوشی ِ دنیای من این است که تو ندانی و من دوستت بدارم.
وقتی می فهمی و میرانی ام؛ چیزی درون ِ دلم فرو میریزد... چیزی شبیه غرور.
بابا لنگ دراز عزیزم؛
 لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.
من همین که هستی را دوست دارم ... حتی سایه ات که هیچوقت به آن نمیرسم ...!

 جین_وبستر
 بابا لنگ دراز

من

میدونی ?
 از یه جایی بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛
فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته
و وقتی نشستم
رو به روش دستمو چجور بذارم
زیر چونم و باکدوم زاویه بخندم
که بیشتر دلش بلرزه!
قشنگ بودن خوبه ها؛
ولی تهِ تهش اونی میمونه
که داغون و خسته و لهتم دیده.
عرق ریزون تابستون با ارایش ریخته
و موهای فرخورده
و صورت خیس
و کلافه باهاش دوئیدی،
باهاش خندیدی،
باهاش غر زدی
به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه
و برف ریزون زمستون
با صورت سرخ و سفید پیچیده شده لای شالگردن که ازش
فقط دوتا چشم مونده دلت گرم شده کنارش...
میدونی ?
آدم مگه چی ازین دنیا میخواد
جز اینکه یه نفر داغون و له و خستشو هم بخواد؟
که داغون و له و خستم
که باشه بتونه باهاش بخنده
و مهم نباشه
اگه ریملش ریخته
یا رنگ رژش رفته یا لباسش لک شده
و با معشوقه های باپرستیژ توی کتابا زمین تا آسمون فرق داره!
آدم ته تهش تنهاییشو با اونی تقسیم میکنه
که خیالش راحته
کنارش هرجوری هم که باشه،
"خودشه"...
وگرنه خیابونا پره از آدمایی که انگار بازیِ "کی از همه قشنگتره؛
من من من من"
راه انداختن.
حالا تو با آرومترین صدایی که از خودت سراغ داری بپرس
 "کی از همه ی دنیا بیشتر منو میخواد؟" به شرفم
قسم
اگه بلندتر از همه داد نزدم:
 "من!"