سلام ای کهنه عشق من ، که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو ، عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی ، دعای هرسحرگاهی
شدم خام عشقت چون ، مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم ، که با شادی نمی جوشم
ندارم هیچ گناهی جز ، که از تو چشم نمی پوشم
تو غم در شکل آوازی ، شکوهه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز، که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ، زخود بیگانه می خواهی
مرا دلباخته چون مجنون ، زمن افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ، زخود بی خودتر از مستی
نگاهم کن ، نگاهم کن ، شدم هر آنچه می خواستی
بکُش دل را ، شهامت کن ، مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ، مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور ، نیابی از من عاشق تر
نمی ترسم من از اقرار ، گذشت آب از سرم دیگر
وقتی سکوت ِ دهکده فریاد می شود
تاریخ از ،انحصار ِ تو آزاد می شودا
تاریخ ، یک کتاب ِ قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه ی من یاد می شود
از من گرفت دخترِ ِخان هرچه داشتم
تا کی به اهل ِ دهکده بیداد می شود؟
خاتون! به رودخانه ی قصرت سری بزن
موسی ، دل ِ من است که نوزاد می شود
با این غزل ،به مـُلک ِ سلیمان رسیده ام
این مرد ِ خسته ، همسفر ِ باد می شود
ای ابروان ِوحشــی ِتو لشکر ِ مغول!
پس کی دل ِ خراب ِ من ، آباد می شود؟
در تو هزار مزرعه ، خشخاش ِ تازه است
آدم به چشـــــــــــــم های تو معتاد می شود