یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

او

پس چون نگاه از وی باز گرفتم


همه چیزی به هیات او در آمده بود!


آن گاه دانستم


که مرا از او گریز نیست...