یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

من

میدونی ?
 از یه جایی بعد دوره ی اینجور عشقا میگذره؛
فلان ریمل و فلان خط چشم و کدوم لباسم با کدوم شالم سِته
و وقتی نشستم
رو به روش دستمو چجور بذارم
زیر چونم و باکدوم زاویه بخندم
که بیشتر دلش بلرزه!
قشنگ بودن خوبه ها؛
ولی تهِ تهش اونی میمونه
که داغون و خسته و لهتم دیده.
عرق ریزون تابستون با ارایش ریخته
و موهای فرخورده
و صورت خیس
و کلافه باهاش دوئیدی،
باهاش خندیدی،
باهاش غر زدی
به هرچی گرما و آفتاب کوفتیه
و برف ریزون زمستون
با صورت سرخ و سفید پیچیده شده لای شالگردن که ازش
فقط دوتا چشم مونده دلت گرم شده کنارش...
میدونی ?
آدم مگه چی ازین دنیا میخواد
جز اینکه یه نفر داغون و له و خستشو هم بخواد؟
که داغون و له و خستم
که باشه بتونه باهاش بخنده
و مهم نباشه
اگه ریملش ریخته
یا رنگ رژش رفته یا لباسش لک شده
و با معشوقه های باپرستیژ توی کتابا زمین تا آسمون فرق داره!
آدم ته تهش تنهاییشو با اونی تقسیم میکنه
که خیالش راحته
کنارش هرجوری هم که باشه،
"خودشه"...
وگرنه خیابونا پره از آدمایی که انگار بازیِ "کی از همه قشنگتره؛
من من من من"
راه انداختن.
حالا تو با آرومترین صدایی که از خودت سراغ داری بپرس
 "کی از همه ی دنیا بیشتر منو میخواد؟" به شرفم
قسم
اگه بلندتر از همه داد نزدم:
 "من!"

نظرات 3 + ارسال نظر
احمد-ا پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 07:48

دوست عزیز
شهریور رو
دیدی؟!

شهریور همیشه برای من غمگین بوده
دورخیزی برای فصل سرما و مدرسه ها و ...
پایانی بر فرصت های تابستانی
گاهی هم البته هیجانی برای تغییر

احمد-ا دوشنبه 1 شهریور 1395 ساعت 14:42

م
شهریور اومد
حال و هوایت خوش

ممنونم استاد

احمد-ا چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 07:48

عالی بود
از دیرباز
دریافته ایم که
هرکی متعلق به خودشه
وقتی
برای خودتی
پاینده ای ، زنده ای ، راحتی ، عشق ، ... و بالاخره « ما » ی

قربان شما استاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.