یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

بگذار دوستت بدارم ...

بابا لنگ دراز عزیزم؛
تمام ِ دلخوشی ِ دنیای من این است که تو ندانی و من دوستت بدارم.
وقتی می فهمی و میرانی ام؛ چیزی درون ِ دلم فرو میریزد... چیزی شبیه غرور.
بابا لنگ دراز عزیزم؛
 لطفاً گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم.
من همین که هستی را دوست دارم ... حتی سایه ات که هیچوقت به آن نمیرسم ...!

 جین_وبستر
 بابا لنگ دراز

نظرات 2 + ارسال نظر
مهناز دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت 21:58

زیباست و معنایی

سپاس

احمد-ا شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 13:56

تو خودت را دوست بدار...
تا دوستی پایدار بماند...
ما
به دوستی تو سرفرازیم
بیا
بیا
بیا

گفتنی ها کم نبود !
من و ما کم گفتیم
مثل هذیان دم مرگ چنین مبهم و آشفته و درهم گفتیم ...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.