یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

یکی از همین روزها ...

بیا هذیانهای مان را بنویسیم ، نگران نباش این اطراف کسی کتاب نمی خواند...

صدای تو

کاش صدای تو

پرواز می کرد

از پیله ی حنجره ،

می نشست

روی شانه ی خسته ام ..‌


و من

بالهای مخملیش را

می بوسیدم ...

قرار

بیا با هم قراری بگذاریم
و یک شهر را دنبال هم بگردیم
آن لحظه که پیدا می کنیم هم را
استثنایی ترین آغوش مال من
پیروزی این بازی مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
من چای دم می کنم
و انتظار را میفرستم به دنبالت
تو دیر کن خیلی دیر
وقتی آمدی
لذت تماشای چای خوردنت مال من
غرور این که کسی اینهمه دوستت دارد مال تو

بیا با هم قراری بگذاریم
تو هر وقت خواستی بروی برو
درد این خواستن و رها کردن مال من
لذت این آزادی مطلق مال تو...

آه

این روزها


تلخی غروب جمعه از عصر چهارشنبه شروع میشه ...



you

هرلحظه بهانه تو را میگیرم  

هر ثانیه با نبودنت درگیرم 

حتى تو اگربخاطرم تب نکنى

  من یکطرفه براى تومیمیرم ...

چشم تو

همیشه

و همه جا

حق با چشمان توست ...